Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

مشهد بودیم - نقطه سر خط
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.




.

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 70514


RSS
مشهد بودیم
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال جمعه 89/5/22 در ساعت 1:0 عصر

من توی رودربایستی مامان و بابام و خواهرم هم توی رودر بایستی شوهرش روزه گرفتیم . و برای اینکه روزه هامون درست باشه بلیط رو برای ساعت 2بعد از ظهر گرفتند این در حالی بود که مراسم عروسی ساعت 4 شروع می شد  و اگه اندکی تاخیر داشت بیچاره می شدیم ...

بله پرواز تاخیر داشت و همه ی ما جز مامانم به شدت حرص و جوش می خوردیم.  از اونجا که مامان می ترسیدند که توی مجلس نوار بذارن از اول هم با رفتن خیلی موافق نبودن و از اینکه پراز تاخیر داشت به شدت راضی بودن.

بالاخره بعد از کلی حرص و جوش پریدیم . اونقدر سرم درد می کرد که می خواستم سرم رو به پنجره های هواپیما بکوبم. حالم خیلی بد بود. توی شکم خالیم غوغایی بود واین غوغا زمانی به حسرت تبدیل شد که غذا ها رو آوردند. بوی کالباس داشت خفم می کرد . من و ریحانه چنان به دست مردم ک داشتن غذا می خوردن نیگاه می کردیم که انگار تا حالا غذا نخورده بودیم . مدام به خودمون بدو بیراه می گفتم که حالا مگه مجبور بودی تو این اوضاع روزه بگیری ؟ مگه می مردی اگه به مامانت می گفتی نمی خوام روزه بگیرم؟ . حالم خیلی بد بود . از قضا مثل همیشه یه بچه ی خنگ  شر هم پشت من بود و مدام به صندلی ضربه می زد. فقط آرزو می کردم زود تر برسیم . شاید با دیدن دختر عمه هامو بزن برقص هاشون حالم بهتر می شد. ولی...

وقتی با کلی ذوق و شوق رسیدیم دم در تالار یک آن صدای بلاند نوار دیوونه ام کرد. صدای نوار و مامانم که مدام می زد تو سرمون که دیدید گفتم؟ دیدید فلان شد؟ دیدید بصار شد؟ توی سرم می پیچید. دلم می خواست فریاد بزنم.

با حال بدم مجبور شدم برم داخل و با همه اخم و تخم و دعوا کنم تا نوار رو خاموش کنن. توی این حین شنیدن صدای مادر داماد که دم به ساعت می گفت به خدا ما نذاشتیم خود تالار گذاشته جان فرسا تر از همه بود.

توی اتاق پرو از بوی عرق خفه شدیم و مجبور شدیم بریم توی نماز خونه لباس عوض کنیم. همه چیز اون روز برعکس شده بود. مامانم جوراب شلواری ام را نیاورده بودند و من نمی دونستم چه طوری باید بدون جوراب شلواری جلوی اون مشهدی های تیز بین و البته حرف در بیار بنشینم. تازه موهام به وضعی بود که مجبور شدم همون جا سشوار بکشم. از همه بداتر خرده فرمایشات خواهرم بود ک برو اینو بیار برو اونو بیار.

با هر فضاحتی بود وارد مجلس شدیم و شروع کردیم به سلام و علیک که گفتند داماد می خواد بیاد. می خواستم همه رو بزنم. اون همه موهامو درست کرد بودم. وای خدا حالا مگه می رفت؟

اونشب من مردم . نمی خوام براتو ن بگم که چه زجری کشیدم وقتی داماد مدام تو زنها بود . یا اینکه همه می گفتند اینا روزه اند و شیرنی نخورین ولی همه مدام شیرنی می خوردن یا اینکه عروسی بی نهایت مسخره بود یا اینکه همه در مورد قد من که بلند شده یا نشده نظر می دادن یا اینکه مامان بابام نیومدن عروس کشون و ما مجبور شدیم با ماشین عمه ام بریم و دختر عمه هام بدون جا موندن. و ینکه ماشین ما از عروس جا موند و گم شدیم یا اینکه چقدر فامیل داماد و فامیل عروس همدیگه رو تیکه  و کنایه بارون کردن...

اینا رو نمی گم که دلتون کم تر برام بسوزه . خلاصه اون شب تموم شد و من با خودم عهد کردم که دیگه از رو رودربایستی روزه نگیرم.

راستی ماه رمضون همه ی همهتون مبارک .




.:: نظرات () ::.
عناوین مطالب وبلاگ نقطه سر خط

.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.


Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.