Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

باید خندید به هر چیزی - نقطه سر خط
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.




.

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 70407


RSS
باید خندید به هر چیزی
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال چهارشنبه 90/5/5 در ساعت 6:59 عصر

دیدی تا حالا در یک لحظه تمام شادی های عالم به دلت میشینه؟ امروز ساعت یازده و پنجاه و نه دقیقه من همین حسو داشتم. در خونه باز شد.

من دقیقا پشت زینب و زهرا ایستاده بودم .هدی با خوشرویی خوشامد گفت و بعد صدایی مصل ترقه توی گوشم پیچید. صدای جیغ حسنا بود. بهتزده بودم انگار. نمی دونم چرا.

با محبتی وصف ناپذیر تک تک دوستامو بغل می کردم. انگارنه انگار پریروز با هم بودیم. احساس می کردم دلم برای همشون یه ذره شده. مخصوصا هدی.( پندی)

دیدن هدی همیشه برام یه هیجان بزرگه. خیلی بزرگ . حتی اگه هفته ای سه ساعت تلفنی حرف بزنیم و ماهی یه بار همدیگه رو ببینیم.

احساس می کردم هر آن ممکنه سکته ی قلبی بکنم. تحمل این همه خوشی رو یه جا نداشتم. انگار هممون الکی خوش بودیم. الکی می خندیدیم.از یه اسم فامیل ساده چنان به وجد اومده بودیم که انگار داریم چه غلطی می کنیم؟!؟!؟!؟!؟!

غذاشون ادویه پلو بود با هزارتا چیز دیگه. همون اول کاری رفتم پشت میز اردر نشستم و یه دیس برنج گذاشتم جلو خودم. صبحونه نخورده بودم آخه و اونجا بود که سیل هشدار های زینب مبنی بر رزیمم بر سرم فرود اومد. بلند شدم یه ظرف برداشتمو مثل این بچه داهاتی ها شروع کردم به سوا کردن مرغ ها .زهرا می خواست فحشم بده.

باکلاس ترینمون احمد بود. با اون تیپ بزرگ خاندانی و بلوز سفید یقه دارو پای روپا انداخته. جون می داد پرتره بگیرم ازش. و من که عشق آدمای با کلاسم محو جمال و کمالش بودم مخصوصا محو اون گوشواره ها آویزونی رنگا رنگش.

سر ناهار لحظه ای خندم بند نیومد. دیوانه شده بودم از دست______. از قضا مشکل مزاجی داشت و هی آبدوغ خیار می خورد .منم حسسسسسسسسسسسسسااااااس. تمام مدت با هدی خندیدیم. اون چرت و پرت می گفت و من سوتی می دادم. اون گند می زد و من سرخ و سفید می شدم. اصلا حال خودم نبودم تا اونجا که بعد یه ساعت فهمیدم تمام مدت پام رو پای حسین بیچاره بوده و صداش در نیومده.

تنها فعالیت مثبتم قاشق شستن بود که باز سر اونم اونقدر سوتی دادم که مامان هدی ترجیح داد ادامه ندم.

سرتونو درد نیارم نمی خواستم بگم ماوقع مهمونی امروز چی بود .

فقط می خواستم بگم گاهی تمام شادی های عالم با یه اتفاق معمولی به دل ادم میشینه. اتفاقات امروز معمولی نبود خاص و باحال بود و من از گفتنشون معذورم هم چون خوابم میاد هم سانسوری اند و هم لازم نیست گفته بشه. چیزی که مهمه اینه که

                                                     باید شاد بود به هر بهونه ای و باید خندید به هر چیزی

اینه که مهمترین چیز فعلا همین شادیامونه.

بخندید. بای

پ.ن: سوئ تفاهم نشه احمد و حسین دخترن. ما غلط بکنیم با پسرا بریم مهمونی.

پ.ن: یه چیزی می خواستم بگم. گفتم اگه یه آقایی بیاد بخونه زشته. در مورد موهامه و اینکه........................گرفتی دیگه؟!؟!؟!؟!

پ.ن: یه نی نی بامزه هایی پیدا کردم نیگا کنین:

 

WwW.SirK.tk/  بزگترین سایت تفریح / بچه جالب

 




.:: نظرات () ::.
عناوین مطالب وبلاگ نقطه سر خط

.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.


Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.