Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

مرداد 89 - نقطه سر خط
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.




.

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 71727


RSS
Bye Bye
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال چهارشنبه 89/5/27 در ساعت 12:4 عصر

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

اومدم اینجا که در مورد ماه رمضون بنویسم اما بالاجبار باید در مورد خدا حافظی بنویسم.

اجباری که سراسر اختیاره و منم عاشق این مجبوری ها.( این جمله مال ادبیات خودمه.)

قراره اگه خدا بخواد امشب ساعت 11 پرواز کنیم و بریم مشهد. ولی نه از اون مشهدای هول هولکی که واسه ی شرکت توی یه عروسی مسخره یا یه مهمونی بی مزه میریم و اصلا نمی تونیم با تیب خاطر زیارت کنیم. بلکه از اون مشهدای لذت بخش با صفا که هر روز و هر شبشو تو حرم می گذرونیم.( البته من خیلی از این کارا نمی کنم  یعنی راستش در مورد من مبالغه بود چون اصلا در توانم نیست اما مامان اینا خودشونو می کشن تو حرم . همین خواهرم که معرف حضور همه است دم به ساعت تو حرمه.)

این دفعه ایشاالله قراره کم کم ده روز و زیاد زیاد پونزده روز اونجا باشیم. هورا هورا هورادوست داشتندوست داشتندوست داشتن

مشهدای ماه رمضون با همه ی ماه های دیگه فرق می کنه. همیشه خلوت تر از ماه های دیگه است. سحراش پر رونق تر از همیشه است. افطاری هاش تو صحن جمهوری که محض رضای خدا هیچ وقت به ما نرسید و ما فقط دست مردم دیدیم. سحر ها که صدای اون پیرمرد روضه خون که تو تمام حرم پخش می شه انگار روحتو با خودش می بره. نیمه شب ها که زیر آسمون مخمل تو صحن آزادی نماز شب می خونی. نماز صبحهای با حالی که اگرچه همه از نصفه شب داشتن عبادت می کردن ولی باز هم با نهایت حس و حال می خونن. صدای یا علی و یا عظیم مکبرها بعد از هر نماز که تو کل صحن جامع می پیچه. اشک های بی ریای مردم که با خوندن اللهم ادخل علی اهل القبور السرور روی فرش های سرخ حرم میریزه. نماز مغرب و عشا که همه به برق وصل می کنن تا زود تر به افطار برسن. ظهرا ی گرم طاقت فرسایی که همه ی پسر بچه ها یا اونایی که یه زمانی پسر بچه بودن و حالا سن خودشونو در نظر نمی گیرن تو حوضن و به هوای وضو گرفتن یه آب تنی می کنن.  حاج خانومای اصفوهونی (این دشمنای خونی پیرزن های مشهدی ) که یه سجاده ی گنده می اندازن و یه مفاتیح بزرگ میگیرن دستشونو بلند بلند دعاهای ماه رمضونو می خونن. برنامه های باصفا ی حرم تو ساعت های قبل از افطار. زیارت جامعه خوندنا با دهن روزه. همه و همه صفای حرمن تو ماه رمضون. ولی اونی که هر دل عاشقو می کشونه اونجا شب های قدره. شب های قدری که وقتی داری جوشن می خونی نگات به گنبده و نا خدا گاه اشکات میریزه. شب های قدری که جای سوزن انداختن نیست. شب های قدری که توی قرآن به سر وقتی به اسم آقات میرسی همه بلند می شن رو به ضریح می ایستن و خدا رو به امام رضا قسم میدن واون موقع است که غیر ممکنه اشکات نریزه. انگار امام رضا رو سر همه دست می کشه که اینقدر حال همه متحوله. اونجاست که نه روضه خون می خواد نه سینه زن . همه خود به خود گریه می کنن. صدای گریه انگار تا آسمون هفتم میرسه. اونجا با چشمای خیس خودت می بینی که تو خود بهشت وایسادی.

بله ماه رمضونای مشهد قشنگ ترین ماه رمضون های عالمه. حتی مکه و مدینه هم مثل مشهد نیستن . اونجا غربتی هست که توی مشهد نیست .

حالا من اگه خدا بخواد می خوام برم مشهد برم که باز هم همه ی این قشنگی ها رو دوباره با تمام وجودم حس کنم. می خوام خداحافظی کنم و از همه ی شما دوستام به خاطر کارای کرده و از غیر دوستام به خاطر کارای نکرده خداحافظی کنم . دلم برای همه ی نظراتی که باید قسمتون بدم تا یه دونه بدید تنگ می شه. اونجا واسه ی همه ی وبلاگ نویسا دعا می کنم. دعا میکنم همتون به راه راست هدایت شین. دعا می کنم همتون آدم بشین ( نه که خودم خیلی آدمم؟!؟!) دعا می کنم دست از این دوستیای اینترنتی بردارین و بشینین پای درس  و مشقتون. برای همتون دعا می کنم ولی واسه ی aster یه دعای مخصوص می کنم. البته برای سیاه و سفیدم همین طور.هدی جونم که جای خود داره. باشه حالا که خیلی اصرار می کنی واسه ی تو هم دعا می کنم مغول جونم. با عرض معذرت فراوان برای خانم قاصدک هم دعا می کنم. مهدیس خانومو که نمی شه به یادش نبود. واسه اون خیلی خیلی دعا می کنم. برای آذر دعا می کنم که توی توکیو بهش خوش بگذره. برای تکین هم دعا می کنم عاقل بشه و زود زود آپ کنه. برای زینب فقط واسه عقل نداشته اش دعا می کنم. برای حسنا جون که نگو باید همش دعا کنم. البته خود ایشون مستجاب الدعوه تر از ما اند. برای دو نفر نمی دونم چه جوری دعا کنم یکی زهره است یکی نیکی.

عجب دعا بارونی شدها. ( راستی بهتون بگم که اگه دیدین به حاجت هاتون نرسیدین یه  وقت خر منو نگیرین ها . من کلا خیلی مستجاب الدعوه نیستم.)

و در آخر:

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز




.:: نظرات () ::.
باید سکوت کرد
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال شنبه 89/5/23 در ساعت 4:37 عصر

گاهی وقتا در حالی که اطرافت رو  آدمهای دوست داشتنی پر کردند چنان احساس تنهایی می کنی که شاید اصلا باور کردنی نباشه .

گاهی وقتا توی خونه ی خودت چنان احساس غربت می کنی که شاید در جایی بسیار غریب تر چنین احساسی رو نداشته باشی.

 گاهی اونقدر دلت می خواد با دیگران حرف بزنی که گویی اگر حرف نزنی میمیری.

گاهی وقتا اونقدر به یکی که از حرفات استنباط خاصی نداشته باشه نیاز داری که شاید دنبال یه دیوونه بگردی .

گاهی وقتا اونقدر دوست داری به عزیز ترین کسانت دروغ نگی که برای هر دروغ خودت رو سرزنش می کنی.

گاهی وقتا برای گفتن خیلی چیزا چنان خجالت سر تا پاتو میگیره که حتا نتونی یه کلمه حرف بزنی.

من همیشه فکر می کردم برای گفتن هر حرفی یه آدم توی دنیا وجود داره و همین دالّ بر اونه که هیچوقت سینه اشو پر از حرف ناگفته نکنه. ولی حالا وضع فرق کرده . من به صراحت می گم که اشتباه می کردم . تنها مسائل اندکی هست که آدم بتونه به دیگران بگه حتا اگه اون افراد نزدیک ترین و دوست داشتنی ترین افراد باشن. گاهی برای اونکه درون قلبت رو کسی نفهمه مجبوری به دوست داشتنی ترین آدمهای زندگیت دروغ بگی . نه اینکه رسما دروغ بگی بلکه وانمود به چیزی بکنی که اصلا وجود نداره . باید خیلی از اشتیاقاتت رو زیر چهره ای عبوس قایم کنی.

گاهی وقتا حسرت کسی رو می خوری که بدون اینکه از تو برداشت متفاوتی کنه بتونه کاملا احساست رودرک کنه و به تو حق بده برای داشتن اشتیاقاتی که از نظر خیلی ها نا پسنده.

 ومن مطمئنم که هیچ کس در دنیا وجود نداره که بتونی همه ی حرفاتو بهش بزنی

....پس بازم سکوت می کنی و باز سکوت و حرفهای نشنیده ات را برای همیشه توی سینه ات حبس می کنی تا شاید ...

 

______________________________________________________

پیغام فوری: دوستان سرزنشم نکنید که دوباره قالب عوض کردم . آخه زیاد مونده بود دلمو زد.




.:: نظرات () ::.
مشهد بودیم
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال جمعه 89/5/22 در ساعت 1:0 عصر

من توی رودربایستی مامان و بابام و خواهرم هم توی رودر بایستی شوهرش روزه گرفتیم . و برای اینکه روزه هامون درست باشه بلیط رو برای ساعت 2بعد از ظهر گرفتند این در حالی بود که مراسم عروسی ساعت 4 شروع می شد  و اگه اندکی تاخیر داشت بیچاره می شدیم ...

بله پرواز تاخیر داشت و همه ی ما جز مامانم به شدت حرص و جوش می خوردیم.  از اونجا که مامان می ترسیدند که توی مجلس نوار بذارن از اول هم با رفتن خیلی موافق نبودن و از اینکه پراز تاخیر داشت به شدت راضی بودن.

بالاخره بعد از کلی حرص و جوش پریدیم . اونقدر سرم درد می کرد که می خواستم سرم رو به پنجره های هواپیما بکوبم. حالم خیلی بد بود. توی شکم خالیم غوغایی بود واین غوغا زمانی به حسرت تبدیل شد که غذا ها رو آوردند. بوی کالباس داشت خفم می کرد . من و ریحانه چنان به دست مردم ک داشتن غذا می خوردن نیگاه می کردیم که انگار تا حالا غذا نخورده بودیم . مدام به خودمون بدو بیراه می گفتم که حالا مگه مجبور بودی تو این اوضاع روزه بگیری ؟ مگه می مردی اگه به مامانت می گفتی نمی خوام روزه بگیرم؟ . حالم خیلی بد بود . از قضا مثل همیشه یه بچه ی خنگ  شر هم پشت من بود و مدام به صندلی ضربه می زد. فقط آرزو می کردم زود تر برسیم . شاید با دیدن دختر عمه هامو بزن برقص هاشون حالم بهتر می شد. ولی...

وقتی با کلی ذوق و شوق رسیدیم دم در تالار یک آن صدای بلاند نوار دیوونه ام کرد. صدای نوار و مامانم که مدام می زد تو سرمون که دیدید گفتم؟ دیدید فلان شد؟ دیدید بصار شد؟ توی سرم می پیچید. دلم می خواست فریاد بزنم.

با حال بدم مجبور شدم برم داخل و با همه اخم و تخم و دعوا کنم تا نوار رو خاموش کنن. توی این حین شنیدن صدای مادر داماد که دم به ساعت می گفت به خدا ما نذاشتیم خود تالار گذاشته جان فرسا تر از همه بود.

توی اتاق پرو از بوی عرق خفه شدیم و مجبور شدیم بریم توی نماز خونه لباس عوض کنیم. همه چیز اون روز برعکس شده بود. مامانم جوراب شلواری ام را نیاورده بودند و من نمی دونستم چه طوری باید بدون جوراب شلواری جلوی اون مشهدی های تیز بین و البته حرف در بیار بنشینم. تازه موهام به وضعی بود که مجبور شدم همون جا سشوار بکشم. از همه بداتر خرده فرمایشات خواهرم بود ک برو اینو بیار برو اونو بیار.

با هر فضاحتی بود وارد مجلس شدیم و شروع کردیم به سلام و علیک که گفتند داماد می خواد بیاد. می خواستم همه رو بزنم. اون همه موهامو درست کرد بودم. وای خدا حالا مگه می رفت؟

اونشب من مردم . نمی خوام براتو ن بگم که چه زجری کشیدم وقتی داماد مدام تو زنها بود . یا اینکه همه می گفتند اینا روزه اند و شیرنی نخورین ولی همه مدام شیرنی می خوردن یا اینکه عروسی بی نهایت مسخره بود یا اینکه همه در مورد قد من که بلند شده یا نشده نظر می دادن یا اینکه مامان بابام نیومدن عروس کشون و ما مجبور شدیم با ماشین عمه ام بریم و دختر عمه هام بدون جا موندن. و ینکه ماشین ما از عروس جا موند و گم شدیم یا اینکه چقدر فامیل داماد و فامیل عروس همدیگه رو تیکه  و کنایه بارون کردن...

اینا رو نمی گم که دلتون کم تر برام بسوزه . خلاصه اون شب تموم شد و من با خودم عهد کردم که دیگه از رو رودربایستی روزه نگیرم.

راستی ماه رمضون همه ی همهتون مبارک .




.:: نظرات () ::.
جمله: اشک
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال پنج شنبه 89/5/14 در ساعت 7:31 عصر

مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان

و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن

و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند

و قطره‌ای گرم شده‌اند، نامش اشک؟

________________________________________________________

دوستای عزیزم هر چند وقت یکبار براتون یه پست می ذارم به اسم جمله. این دفعه موضوعش اشکه اشکی که اگر نبود نه آدمی را ارامشی بود نه قطره رو کمال و بی نهایتی...

این جمله رو از دکتر علی شریعتی نوشتم که بر خلاف عمده ی شما هیچ ارادتی بهشون ندارم.




.:: نظرات () ::.
بیچول
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال سه شنبه 89/5/12 در ساعت 12:44 عصر

سلام من دوباره براون عکس گذاشتم. آخه من خودم از همه بیشتر عکس های یه پست رو دوست دارم. این کار رو هم که هزار تا عکس رو پشت سر هم توی یک پست قطار کنم از ماجد یاد گرفتم. این دفعه عکس های بچه های کوچولویی هست که ....

خودتون ببینید.

راستی حتما حتما نظر بذارید. اگه کسی بیاد و نظر نذاره خودش می دونه.

دعوا

 

 

بچه های بیچاره رو در حال خوابیدن چه بلاهایی سرشون نیاوردن...

 

 

 

 

 

 

 




.:: نظرات () ::.
عکس
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال شنبه 89/5/9 در ساعت 4:14 عصر

 

 

سلام به همه ی بچه ها. داشتم تو اینترنت گشت می زدم که این عکسا رو پیدا کردم. باحالند . مخصوصا برای ما که توی این شهر زندگی می کنیم.

 

 

خب اینم کاریه:

شاید این طوری راحت ترن:

 

واقعا چه خطر بزرگی...

 

 

 




.:: نظرات () ::.
شعری به نام انتظار
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال دوشنبه 89/5/4 در ساعت 8:15 عصر
سلام رفقا . حالتون خوبه؟ منم خوبم البته اگه یک کسی با پستش حالم رو نمی گرفت بهتر بودم. عید همه ی همه ی همهتون مبارک مبارک مبارک
 
                                                                                                             عید همه ی همه ی همهتون مبارک مبارک مبارک
                                                                                                         
                                                                                                            عید همه ی همه ی همهتون مبارک مبارک مبارک

 

 

 
 
 قطره قطره
                                                   آب می شوم                                     
ذره ذره  
                                   محو می شوم                    
اندک اندک
                                                  نیست می شوم                                 
       در این جهان                                            
          در انتظار تو                                                  
لحظه لحظه
                                    باد می شوم                    
در این ترانه های سادگی
کم کمک
     من مست می گردم در این
                                                کوچه ی آوارگی
من تمام این جهان را ، عمق جان را ، خانمان را
می دهم بر یک نگاهت
بر حضورت،یا قدومت
کوچه ها را طی کنم با یک سلام             
                                           السلام ای وارث خیر الانام
 
 
____________________________
راستی قالبم قشنگه؟ این یکی رو دیگه نمی خوام عوض کنم.



.:: نظرات () ::.
........................

عناوین مطالب وبلاگ نقطه سر خط

.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.


Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.