بی مقدمه می گم.
من همیشه بی مقدمه می گم. بی مقدمه می گم که یکی رو خیلی دوست دارم یا از یکی به شدت متنفرم.
بی مقدمه می گم و بدون شرح. اصلا نمی گم . من احساساتم رو معمولا به زبون نمی یارم. به کسی نمی گم دوسش دارم یا ازش به حد مرگ متنفرم. به کسی نمی گم دلم ازش گرفته یا...
احساسات من احساسات منه. هیچ کس قدرت درک احساسات دیگری رو نداره. اینو به جرئت میگم که همه ی مردم دروغ می گن که می تونن درکت کنن.
روزی خالصانه احساسی رو به عزیز دوستی گفتم. به کسی که مطمئن بودم بیشترین درک رو نسبت به احساسم داره. به کسی که برام بی نهایت صمیمی بود. ..
حالا که فکر می کنم، احساسم رازی شده بزرگ که توی دستاش گیر افتاده و من هم اسیر این رازم اون نیست ولی اسیری داره که ترس آزاد کردن اون اسیر و شاید بی آبرویی منو با خودش می یبره. با تموم رفاقتش درکم نکرد. نتونس بفهمه چی می گم. شاید از همون جا به بعد بود که خیلی برای کسی راز دل نگفتم .
تو هم نگو. باور کن به نفعت نیست. نگو . بی مقدمه می گم هیچ کس ارزش دونستن احساس تو رو نداره. حتی عزیزترینت . نگو . بی مقدمه می گم. آدم ها فراموشکارند. اگه رازت رو فراموش کنه تو رو فراموش کرده. نگو که مثل من اسیر راز گفته ات نشی.